اعضای خانواده کی-تایک که همگی بیکار هستند، علاقه زیادی به زندگی در پارک ها دارند اما هنگامی که درگیر یک حادثه غیر منتظره می شوند، همه چیز تغییر می کند…
دقت در قاب بندی و زاویه فیلمبرداری(کیفیت فنی فیلم)
نقاط ضعف
با سلام امروز اومدیم تا یه نگاهی به فیلم انگل محصول سال 2019 کره جنوبی بندازیم که برنده جایزه نخل طلایی جشنواره کن شد.
به شخصه بخاطر ضعفی که در سینمای امروزی میبینم سعی میکنم بیشتر فیلمای دهه 60 تا 90 رو نگاه کنم چون توی این دهه سینما، از سینما واقعی فاصله گرفته. اما با دیدن این فیلم به بازگشت سینما امیدوار تر شدم.
*این نقد شامل اسپویل برخی قسمت ها میباشد*
در ابتدا میپردازیم به شروع فیلم، آغازین خوب فیلم همراه با موسیقی متن از معدود نکات ریزی هست که حتی بعضی از فیلمای بزرگ هم این نکته رو رعایت نکردن چرا که آغازین(اینترو) خوب معرف و شناسه یک فیلم هست و به ما نشون میده که چه انتظاری باید از فیلم داشته باشیم، مثلا اگر آغازین آرومی داشته باشه پس ما ننتیجه میگیریم که باید انتظار یک فیلم آروم با ضرباهنگ نسبتا کند داشته باشیم و اگر آغازین سریعی و دلهره آور داشته باشیم باید انتظار فیلم هیجان انگیز و دلهره آور داشته باشیم، نکته خیلی ریزی هست که خیلی از فیلما، سریع و بی تفاوت از کنارش میگذرن.
نکته دیگه داستان جدید و کلیشه نبودن فیلم هست که باعث میشه ما پای فیلم بشینیم. فیلم، یک ایده پردازی نوع هست یک داستان خوب و پر محتوا همراه با شخصیت پردازی خیلی خوب، شخصیت های داستان هر کدوم عادات و ویژگی های خاص خودشونو دارن که تو فیلم رعایت کرده و شما میتونید متمایز بودن هر شخصیت رو از دیگری تشخیص بدید بطور ساده تنوع در شخصیت پردازی به خرج داده که این میتونه نکته مثبت و یه امتیاز واسه ی فیلم باشه.
برگردیم سر داستان فیلم که گفتیم کلیشه نبود، وجود داستان جذاب از لازمه های یک فیلم با ژانر درام هست که فیلم از این مورد هم تیک سبز رو گرفت.
یکی از مهم ترین نکات خیلی خوب فیلم وجود روند داستانی و ریتم خیلی خوبی بود که داشت به شخصه خودم یک لحظه احساس خستگی نکردم سر فیلم چون ریتم و ضرباهنگ یکنواختی نداشت و باعث خستگی و دل زدگی از فیلم نمیشد، وقتی که تنوع ریتم و ضرباهنگ در فیلم دخیل باشه هر چقدرم که طولانی بیننده از دیدن فیلم خسته نمیشه چون صحنه های تکراری دیگه نمیبینه و هر لحظه منتظر چیز های جدید هست که این فیلم اینو هم دارا بود و یکی از مهم ترین نکات مثبت فیلم هست.
از دیگر نکات مثبت فیلم در بخش فنی:
وجود ترکیب رنگ در بعضی از لوکیشن های خیره کننده است مثلا نورپردازی و ترکیب رنگ در محیط زیر زمین. یا ترکیب رنک داخل آشپرخانه خونه. همگی با ظرافت به کار رفته شده بودن علاوه بر این به شخصه از زاویه دید بیننده و زاویه فیلمبرداری خیلی خوشم اومد و در جاهایی خلاقانه به کار رفته بود، همچنین نوع قاب بندی در بعضی از جاهای فیلم به خوبی به عمل اومده بود و بطور کل توی بخش فنی خوب کار کرده بودن.
یکی از نکات مثبت دیگه توی فیلم بر میگرده به استفاده از هنر تعلیق، (تعلیق یعنی وقتی بیننده فیلم با توجه به حوادث گذشته که تو فیلم اتفاق افتاده میدونه که فلان کاراکتر در فیلم مورد تهدید هست) به این میگن استفاده از هنر تعلیق که الفرد هیچکاک شیوه فیلم سازیش به همین نحو بود. و در این فیلم هم شاهدش بودیم البته بطور طنز آمیزی :)) ما میدونستیم که خانم پولدار قراره سرش کلاه بره.
اخرین نکته های فیلم که توی خود فیلم به شیوه خوبی ازش استفاده شد به چشم کشیدن تناقض فرهنگ و اختلاف طبقاتی قشر ضعیف و ثروتمند هست دقیقا اونجایی که بارون میاد و خانواده فقیر زندگیشون بوسیله این بارون به فنا رفت و فردای اون روز خانواده ثروتمند از اینکه بارون اومده و هوا تمیزه برای جشن تولد پسرشون
که دقیقا میتونید درک کنید که برای یه قشر ثروتمند بارون یک لطفه ولی برای قشر ضعیف یک مصیبت.
اما میریم سراغ پایان فیلم یک پایان هدفمند و دقیقا مرتبط با اسم فیلم یعنی انگل. پایان فیلم هرچند غم انگیز بود اما چونکه باعث بیداری و آگاهی شخصیت فیلم شد زیبا بود اگر دقت کنید یکی از کاراکتر های فیلم به پسرش میگه برای زندگی نباید برنامه ای داشت(زندگی انگلی) و در پایان فیلم به این نتیجه میرسن که اتفاقا برای زندگی باید برنامه داشت (زندگی غیر انگلی) باید اتفاقا برای زندگی برای اینده برنامه داشت، اسم فیلم انگل انتخاب شده چون شیوه زندگی کردن و انتخاب مسیر کاراکتر های به شیوه انگل بود و خودشون رو خانواده میزبان میچسبوندن تا بتونن خودشونو رو سیر کنن دقیقا شیوه انگلی...!
به شخصه برام سخت بود که بتونم نقطه ضعفی پیدا کنم از فیلم چون واقعا نقطه ضعفی از فیلم پیدا نکردم و فک کنم یکی از دلایل اینکه نقطه ضعف ها کمرنگ شده بود وجود نکات مثبت فیلم بود که باعث میشد تمرکز اصلی روی فیلم باشه و نقاط ضعف دیده نشه.
3 ژانر در این فیلم هست که هر سه تا هم در فیلم هست و میشه دید برای کسانی که فیلمای درام نگاه میکنن حتما توصیه میشه امتیاز من 9 از 10
امیدوارم نقدم مورد رضایت شما واقع بشه
AW
نحوه و ریتم روایت داستان و باز شدن لایه های متعدد فیلمنامه
شخصیت پردازی های نمادین قوی و تامل برانگیز
بازی های ماهرانه بازیگران در تمامی نقش های اصلی و فرعی
موسیقی بسیار زیبا خصوصا قطعات کلاسیک
کارگردانیِ مثل همیشه استادانه ی بونگ جون-هو که نشان از تسلط کامل وی به سینمای خود دارد
نقاط ضعف
هیچ!
"انگل"
امتیاز: 9 از 10
-------------------------
"گیسانگچونگ" یا "انگل"، فیلمی در ژانر کمدی سیاه و هیجان انگیز از سینمای به شدت رو به رشد کره جنوبی، ساخته ی بونگ جون-هو (کارگردان خلاق و مولف کره ای و صاحب آثار شناخته شده و تحسین شده ای مثل "سگی که پارس میکند هیچوقت پاچه نمی گیرد" (2000)، "خاطرات قتل" (2003)، "میزبان" (2006)، "مادر" (2009) و "برف نورد" (2013)) رو باید به جرات یکی از بهترین و ممتاز ترین فیلم های سال 2019 به حساب آورد.
لذتی که از تماشای این کمدی سیاه بردم رو قطعا در طول این سال میلادی از هیچ فیلم دیگه ای نبردم. "انگل"، برنده جایزه نخل طلای جشنواره فیلم کن 2019 و اولین نماینده کره جنوبی که موفق به کسب این افتخار میشه، از هر جهت که بهش نگاه کنی یک فیلم تقریبا بی نقص و خوش ساخت به نظر میاد.
از داستان متفاوتی که لااقل برای شخص من تازگی داشت گرفته تا چگونه پرداختن به این داستان و سرعت روایت پرده های فیلمنامه، بازی های طبیعی و استادانه تمامی بازیگران نقش های اصلی و مکمل خصوصا خانواده آقای کیم و از بین اونها، پدر خانواده، کی-تاک کیم (با بازی سونگ کانگ-هو، بازیگر مورد علاقه کارگردان فیلم) و پسر خانواده ی کیم، کی-وو (چوی وو-شیک) و نماد ها و استعاره های فراوانی که در طول فیلم از اونها برای انتقال پیام های فیلم به مخاطب استفاده میشه مثل طبقات منزل آقای پارک یا سنگ عجیبی که در اوایل فیلم وارد داستان میشه و تا انتها نقشی خاص در فیلم بازی میکنه.
ضمن اینکه نوع روایت داستان و ضرب آهنگ و سرعت این روایت و طوری که لایه های جدید باز میشن و روی لایه های قبلی قرار میگیرن به نوعی طراحی شده که مخاطب رو اصلا خسته و زده نمیکنن و شما همیشه مشتاق دونستن آنچه در پیچ بعدی میگذره هستید؛
همه این عوامل مثبت در کنار کارگردانی بی نقص بونگ جون هو و روایتگری لایه به لایه و استادانه ای که با کمک فیلم بردار و طراح تولید، تونسته مضامین و مفاهیم اجتماعی و انسانی فیلمنامه رو به زیبایی در قاب سینمایی خودش به تصویر بکشه باعث شدن تا "انگل" به یکی از تکان دهنده ترین، تامل برانگیز ترین و زیباترین فیلم های سال 2019 تبدیل شه، فیلمی که دیدنش برای هر مخاطب جدی و علاقه مندی یک باید و ضرورت محسوب خواهد شد.
پليسي جوان به نام «بيلي کاستيگان» (دي کاپريو) مأموريت مي يابد تا در محفل خلافکاري تنگ و به شدت مراقبت شده ي «فرانک کاستلو» (نيکلسن) نفوذ کند. از طرف ديگر، «کالين سالي ون» (ديمن) به مأموريت از طرف «کاستلو» موفق مي شود در دستگاه پليس نفوذ کند...
«ترومن بربنک» (کری)، کارمند معمولی یک شرکت بیمه، یک زندگی معمولی در شهری معمولی دارد. اما «ترومن» که از زندگی اش راضی نیست و می خواهد دنیا را ببیند، سرانجام کشف می کند که ستاره ی یک نمایش تلویزیونی زنده است…
آدم کشي حرفه اي به نام «لئون» (رنو) در آپارتماني در محله ي ايتاليايي هاي نيويورک زندگي مي کند. «استانسفيلد» (اولدمن)، مأمور فاسد پليس، تمام خانواده ي همسايه را مي کشد و تنها دختر دوازده ساله شان، «ماتيلدا» (پورتمن) که براي خريد بيرون رفته جان سالم به در مي برد.«ماتيلدا» به «ليون» پناه مي برد و خيلي زود اين دو با يک ديگر دوست مي شوند...
سال 2020، لندن. «آدام ساتلر» (هرت)، رهبر فاشيست، حکومتي خودکامه در انگلستان برقرار کرده است. به اعتقاد او آن چه مردم نياز دارند امنيت است نه آزادي. اما در اين ميان، مردي به نام «وي» (ويوينگ) تصميم گرفته اين نظام زورگو را به زير بکشد...
«جو کابوت» مافيايي (تيرني) و پسرش، «نايس گاي ادي» (پن)، شش نفر گنگستر را استخدام مي کنند تا به يک صرافي الماس دستبرد بزنند. براي سارق ها ـ که هيچ يک، ديگري را نمي شناسد ـ اسم مستعار انتخاب شده: «آقاي سفيد» (کايتل)، «آقاي نارنجي» (رات)، «آقاي بور» (مدسن)، «آقاي صورتي» (بوشمي)، «آقاي آبي» (بانکر) و «آقاي قهوه اي» (تارانتينو). اما سرقت با مشکل مواجه مي شود...
فیلم داستان یک روانشناس کودکان به نام مالکوم کرو را روایت میکند که سعی در بهبود وضعیت یک کودک دارد. این پسر کوچک که نامش کول است ارواح را میبیند و از این موضوع میترسد. کرو با او دوست میشود و سعی میکند تا کول را درمان کند….
یک شکارچی بنام «لولین ماس» (جاش برولین) روزی بطور اتفاقی با اجساد گروهی از تبهکاران، که بخاطر بهم خوردن معامله مواد مخدر یکدیگر را کشته اند روبرو می شود. او این ماجرا را به پلیس خبر می دهد، اما قبل از آن دو میلیون دلار پول نقد را از صحنه جرم برای خودش بر می دارد. از این رو قاتلی روانی بنام «آنتون چیگور» (خاویر باردم)، برای بدست آوردن پول، رد او را گرفته و به تعقیب او می پردازد...
امریکا. در جریان انتخابات ریاست جمهوری سال ۱۹۸۸، نوجوانی به نام «دانی دارکو» (جیک جیلنهال) یک شب توی خواب راه می افتد و از خانه خارج می شود و با خرگوش غول پیکر و زشت رویی به نام «فرانک» (دووال) ملاقات می کند که به او می گوید دنیا۲۸ روز و ۶ ساعت و ۴۲ دقیقه و ۱۲ ثانیه ی دیگر نابود خواهد شد …